به کوشش: رضا باقریان موحد




 

ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی *** سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند *** قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی
رنج ما را که توان برد به یک گوشه ی چشم *** شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
دیده ما چو به امّید تو دریاست چرا *** به تفرّج گذری بر لب دریا نکنی
نقل هر جور که از خلق کریمت کردند *** قول صاحب غرضان است تو آنها نکنی
بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد *** از خدا جُز می و معشوق تمنّا نکنی
حافظا سجده به ابروی چو محرابش بر *** که دعایی ز سر صدق جز آنجا نکنی


1. ای معشوقی که در کشتن ما ملاحظه نمی کنی و مهربانی از خود نشان نمی دهی! سود و سرمایه را از بین می بری و هیچ پروایی نداری؛ عاشقان خود را با این نامهربانی ها از دست می دهی.
2. درد کشیدگان بلای عشق، با خود آه سوزان چون زهر کشنده هلاهل دارند؛ آگاه باش تا قصد آزار رساندن به آنها را نداشته باشی که کار خطایی است؛ از نفرین و ناله ی عاشقان و رندان بترس.
3. ای یار! شرط انصاف نیست که تو درد و رنج ما را که می توان با اندکی توجه و مهربانی از بین برد، درمان نکنی.
4. ای معشوق! وقتی که چشم ما به امید دیدن تو از اشک چون دریا شده، چرا برای گردش و تماشا بر لب این دریا نمی آیی و به آن توجهی نمی کنی؟ بیا و اشک ما را تماشا کن.
5. ای یار! هر ستم و ظلمی که از اخلاق کریم و نیکوی تو گفتند، سخن بداندیشان و مغرضان است، و گرنه تو هرگز آن کارها را انجام نمی دهی.
6. ای زاهد! اگر معشوق زیباروی ما بر تو آشکار شود و جلوه گری کند، جز باده و معشوق از خدا چیز دیگری نخواهی خواست.
7. ای حافظ! در برابر ابروی مانند محراب معشوق سجده کن، زیرا فقط در آنجاست که می توانی از روی صداقت و پاکی دعا کنی و راز و نیاز داشته باشی.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول